صهیونیسم

: چهار شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۴ :

شرقیان 3 -اسرائیلیات شرق و مسئله ی صهیونیسم اسلامی-


محمد مسيح مهدوي

بسم الله الرحمن الرحیم

شرق در راستای منافع صهیونیسم و اسرائیل


+ سرمقاله ی «مساله يهود، مساله ما نيست»؛ شرق 10/12/1384، سمت چپ صفحه
+ شرقیان 1 -شرق صهیونیستی-
+ شرقيان 2 -به نفع چه کسي؟! از زبان چه کسي؟!- (در باب جریان تخریب آیت الله مصباح یزدی)

مقدمه
از آنجا كه سرمقاله روزنامه شرق مورخ چهارشنبه 10/12/1384، با عنوان «مساله يهود، مساله ما نيست» به قلم سردبير آن روزنامه – محمد قوچاني – را يكسر اسرائيلياتي آشكار و شبه استدلالاتي عوام فريبانه در دفاع از "صهيونيسم" يافتم، لذا بر آن شدم تا نكاتي را بر اين موضوع به رشته تحرير درآورم.
مفهوم «اسرائيليات» به عنوان يكي از موضوعات مهم در متون و ادبيات تفسيري مسلمين ناظر بر تمامي تحريفات، جعليات و خرافاتي است با منشاء توراتي – تلمودي كه در قالب قصص و داستانهاي خرافي، اساطير و افسانه ها و روايات وارد متون تفسيري و روايي مسليمن شده است كه خود ريشه در خصلت«تحريفگري» يهود دارد (ر – ك بقره 79-75، 24-23، آل عمران 78، نساء 46 و مائده 41 و 13) برخاسته از مشخصه« يحرفون اللكم عن مواضعه» (مائده 13) ايشان است تا بدان پايه كه استاد شهيد مرتضي مطهري، يهود را «قهرمان تحريف» تاريخ بشري مي نامد (حماسه حسيني ج 1، مقدمه). اسرائيليات اگر چه مفهومي برآمده از معارف و علوم ديني و قرآني مسلمين است اما در جهان مدرن برآمده از مدرنيته و اومانيسم شاهد حضور گونه جديدي از اسرائيليات هستيم. «اسرائيليات مدرن» خصلتي به شدت «صهيونيستي» دارد و ناظر بر جعليات و تحريفات مدرني است برآمده از صهيونيسم كه بر آن است تا با قرار گرفتن بر محمل كهن «مظلوم نمايي» يهود حاجات سياسي صهيونيسم را برآورده سازد.
در پايه اسرائيليات مدرن صهيونيسم جهاني اصل بي بديل اما كهن «مظلوم نمايي» يهود نشسته است و بر بنياد و تابع آن مفاهيم ديگري چون «ارض موعود»،«"قوم برگزيده»، «دولت يهو»، «يهود ستيزي»، «پوگروم ها»، «پرونده دريفوس» و ... بنا شده است. از جمله اين اسرائيليات صهيونيستي يكي هم "هولوكاست" است كه ظاهرا نويسنده مقاله به بهانه آن اولا بر آن بوده است تا «مساله يهود»– بخوانيد صهيونيسم – را مساله اي صرفا «اروپايي – مسيحي» (و نه اسلامي – خاورميانه اي) القا نمايد و ثانيا از رهگذر چنين القايي به تخطئه موضع گيري دكتر احمدي نژاد در اين باره بپردازد.

اسرائيليات مدرن ومانيفست صهيونيسم اسلامي
اسرائيليات مدرن و صهيونيستي امروز اما در پايه انديشه و عمل سياسي« صهيونيسم اسلامي »! و تابعين آن يعني« صهيونيستهاي مسلمان»! در جمهوري اسلامي ايران قرار گرفته است . اما مراد از صهيونيسم اسلامي چيست! ؟« صهيونيسم اسلامي» شعبه نو پديدي از صهيونيسم جهاني در دل جهان اسلام است كه حكم« اسب تروا»ي آن در جهان اسلام را دارد .در واقع آخرين مدل والگوي صهيونيسم جهاني است كه مروجانش مسلماناني اند كه به ظاهر سر بر آستان« اسلاميت» دارند و به باطن دل در گرو« صهيونيسم و استكبار جهاني» و غايات و مطامع آن. اين جريان دفاع از ماهيت و منافع صهيونيسم و استكبار جهاني ،ر‍‍‍ژيم اشغالگر قدس و اسرائيل و اسرائيليات مدرن و صهيونيستي را در هر دو ساحت انديشه و عمل سياسي خويش بر خود فرض مي داند و اين مهم را در پس حجاب و لعابي از خير خواهي و شبه استدلالهاي ديني واسلامي پنهان ساخته وگاه در اين مسير حتي به قرآن و روايات نيز تمسك مي جويد.اين جريان را در واقع مي توان مدل« اسلاميزه» شده صهيونيسم تلقي كرد درست بر سياق «صهيونيسم مسيحي».از جمله برجسته ترين صهيونيستهاي مسلمان مي توان به «محمد رضا پهلوي» ، «انور سادات»، «ملك حسين اردني» ، «صدام حسين»و‌«ملك حسن» پادشاه مقبور مراكش اشاره كرد.
صهيونيسم اسلامي در جمهوري اسلامي ايران مبتني بر يك مانيفست دقيق و روشن صهيونيستي است كه خطوط كلي و اساسي آن را به راحتي مي توان از خالي ميان سطور يادداشتها ، مقالات و تحليل هاي چهره هاي شاخص آن استخراج كرد.محكمات مانيفست يا دكترين صهيونيسم اسلامي در ايران را چنين مي توان برشمرد:

  1. به دست دادن قرائتي كاملاُ سكولار- ليبرال ، سازشكارانه، صهيونيستي و تسليم پذير از اسلام .(اسلام غير سياسي منهاي جهاد و مقاومت).

  2. به چالش كشيدن امهات و محكمات انديشه سياسي حضرت امام (ره) خاصه خصلت ضد صهيونيستي آن(استراتژي « خميني زدائي» ).

  3. ترويج، اشاعه و تبليغ اسرائيليات مدرن و صهيونيستي هم چون «ارض موعود» ، «مظلوميت تاريخي يهود» ، «ماجراي دريفوس»،« يهودستيزي» و ... و خاصه «هولوكاست».

  4. نظريه پردازي در اثبات اينكه صهيونيسم و يهوديت صهيونيستي هيچگاه مسئله اسلام و ايران نبوده است.

  5. ترويج نگرش ناسيوناليستي به مسئله فلسطين بدان معني كه فلسطين مسئله ما – ايران- نيست واينكه صهيونيسم صرفاّ ايدئولوژي سياسي مدرن وناسيوناليستي يهودمظلوم بوده وباالذات مسئله اي اروپائي است و نه هيچ چيز ديگر.

  6.  تقليل سازي مسئله فلسطين( تقليل مسئله فلسطين به مسئله اعراب و فلسطيني ها و نه جهان اسلام وايران) و «فلسطيني كردن مسئله فلسطين». يعني اينكه فلسطين نه مسئله جهان اسلام و خاورميانه كه صرفاّ مسئله خود فلسطينيها است و حل آن نيز تنها بر دوش خود آنان است.

  7. ايفاي نقش دستگاه نظريه پردازي بومي صهيونيسم به منظورتطهير توطئه ها و دسايس صهيونيسم جهاني در پناه انديشه پردازي در رد مطلق وجود هرگونه توطئه در جهان از سوي قدرتهاي امپريال-صهيونيستي عالم ،و تخطئه چنين نگرشهايي با پردازش نظرياتي هم چون «توهم توطئه».

  8. انديشه حذف رژيم صهيونيستي تفكر نادرستي است كه به جاي آن بايد بر تشكيل دولت نيم بند فلسطيني تاءكيد كرد.

  9. رژيم صهيونيستي دولتي مشروع!؟ از نظر حقوق و نظام بين الملل است، لذا بايد آن را به رسميت شناخت و با آن تعامل داشت.

  10. هيچ نسبتي ميان اسرائيليات مدرن و صهيونيستي خاصه هولوكاست با رژيم صهيونيستي وجود ندارد.

جريان صهيونيستهاي مسلمان وطني تابع غرب و صهيونيسم جهاني مبتني بر اصول چنين مانيفست و دكتريني در ايران به ترويج و”اسرائيليات مدرن" صهيونيستي همت گمارده است، خاصه آنكه اين استراتژي پس از دوم خرداد 76 ودر پناه شعارهايي چون آزادي بيان و عقيده جلوه اي پررنگ تر و غليظ تر يافت. اين جريان بر آن بود تا از رهگذر اشاعه جعليات اسرائيليات صهيونيستي غايت مطلوب سياسي خود و به طريق اولي غرب را كه همانا عادي سازي و مشروعيت بخشي به مساله "رژيم اشغالگر قدس" و بسترسازي به منظور پذيرش عمومي موجوديت نامشروع آن بود را برآورده سازد.
نقطه اوج اين حركت صهيونيستي در جمهوري اسلامي ايران را مي توان دفاعيات كذايي«عبدا... نوري» دانست. همان دفاعياتي كه عبدا... نوري عنان از كف داده با جسارت هر چه تمام پاي بر تمامي سوابق و ماترك انقلابي خود نهاد و با قرائت دفاعيات نگارش يافته توسط تيم مشترك «اكبر گنجي» و «عمادالدين باقي» (ابوالزوجه شريف سردبير شرق) به واگويه عقده ها و كينه هاي ضد انقلاب، صهيونيسم بين الملل و استكبار جهاني بر ضد جمهوري اسلامي ايران پرداخت تا در زمره "حبطت اعمالهم" قرار گيرد.
ازجمله مفاد اين به ظاهر دفاعيه و در باطن «عقده نامه»يكي هم مشروعيت بخشي به موجوديت نامشروع «غاصبين قدس شريف» بود كه جناب نوري بر آن بود تا با اتكا به يك سري شبه استدلالهاي صهيونيستي – اسرائيلي هم آن را به اثبات رساند و هم به تطهير آن پردازد.
حركت مهم ديگر در اين مسير برگزاري همايش به ظاهر علمي اما مغرضانه سياسي «فلسطين؛ نگاه ايراني» به دبيري «حاتم قادري» در سال 1379 و در دانشگاه تربيت مدرس بود كه آنقدر آش آن شور شد كه در آخر به انتقاد صريح صبيه بزگوار حضرت امام (ره) از آن همايش منجر شد.
امروز اما، پيش قراول جريان اسرائيليات صهيونيستي در جمهوري اسلامي ايران را به شواهد كارنامه سياسي – مطبوعاتي اش روزنامه شرق مي يابيم. اين البته خطي است كه قرار است مهره اصلي آن در شرق «احمد زيرآبادي» است. مدعي كارشناسي مساله فلسطين و رژيم صهيونيستي كه يكي در ميان بايد تحليل هايش را در شرق و سايت فارسي بنگاه سخن پراكني دولت فخيمه بريتانياي كبير! (BBC) جستجو كرد.
خط جعل و تحريف اسرائيلي – صهيونيستي البته صرفا محدود به مساله فلسطين و خاورماينه نيست بلكه در سياست داخلي نيز به جد دنبال و اجرا مي شود كه از تازه ترين نمونه هاي آن مي توان به قضيه «مصباح يزدي» و فتنه« صوفيه»در قم اشاره كرد. در مورد اول، آتشبار سنگين توپخانه جنگ رواني شرق طي دو هفته متوالي استاد مصباح يزدي را به جرم مقابله با محكمات انديشه سياسي حضرت امام خميني (ره) و تعارض «اسلاميت» مصباح با «جمهوريت» مورد نظر خود مورد هجوم سنگين عمليات رواني تخريبي قرار داد. و تو گويي كه فقط اين مانده بود كه«شرق» اي كه هيچ نسبتي با حضرت امام (ره) وانقلاب خميني (ره) ندارد سالوسانه يكي از مخلص ترين مدافعين تفكرات آن حضرت را به منظور عقده گشايي از شكست سياسي خود در حماسه 3 تير 84 به باد حمله بگيرد و از ديگر سو فتنه سياسي "خانقاه شريعت" فرقه صوفيه گنابادي ها در قم را جنگي صرفا مذهبي آن هم در قالب تيتر "تقابل طريقت با شريعت" القا نمايد.
در چارچوب چنين فضايي است كه بايد مقاله «مساله يهود، مساله ما نيست» را تحليل كرد. مقاله اي كه برآيند نهايي تمامي مفاد و مولفه هاي آن به سود دشمن خاتمه مي يابد تا بار ديگر سردبير شرق بتواند به ياري قلم خويش گل ديگري را وارد دروازه انقلاب و نظام اسلامي نمايد. (اگر چه وي به شهادت كارنامه مطبوعاتيشان هماره ثابت كرده اند كه هيچگاه در درون جبهه انقلاب و نظام نبوده اند و در گذشته نيز بارها و بارها در سر بزنگاههاي حساسي سياسي دروازه انقلاب و نظام را از گل هاي قلمي خويش انباشته اند. گواه آشكار اين واقعيت دو مقاله شيطنت آميز «جنگ صلح است» و «تقواي اتمي» وي در خرداد سال گذشته و در شرايط حساس منطقه اي و هسته اي آن هنگام جمهوري اسلامي ايران بود). تا برگ زرين ديگري از اين حيث به كارنامه مطبوعاتي خود بيافزايد!
جالب آنكه قوچاني در نگارش سرمقاله مورد نظر – مساله يهود مساله ما نيست – تاب مستوري نياورده و پا بر سنت مالوف و عهد معهود روزنامه نگاري خويش – پوشيده نويسي و مبهم گويي در پناه شيوه نگارشي فاخر وآراسته به كنايه و استعاره – نهاده و فاش گفته است اسرائيليات مدرن صهيونيسم جهاني را كه هم چون بغض فروخورده صهيون زدگان وطني 27 سال در سينه هاشان محبوس مانده بود. اين نقض سنت البته تنها يكبار ديگر پيش از اين و در ويژه نامه انتخاباتي شرق در 1 تير 84 تكرار شد. آن هنگام كه شرقيان و تمامي هم پيمانان سياسي – اقتصادي شان در ائتلافي بي مانند در تاريخ جمهوري اسلامي ايران خطر پيروزي احمدي نژاد را در چند قدمي خود احساس كرده بودند و لذا نويسنده آنجا نيز فاش نوشت سخن دل خويش را.
براي تحليل مقاله از عنوان آن آغاز مي كنيم. «مساله يهود، مساله ما نيست». نويسنده زيركانه تا انتهاي مقاله از به دست دادن تعريفي روشن از «يهود» پرهيز دارد تا از يك سو مقصود خود را از «مساله يهود» مبهم نگاه دارد تا در پناه اين ابهام حرف خود را زده باشد و از ديگر سو در پناه اين ابهام نظري، از تبعات كاربرد صريح معادل هايي چون «صهيونيسم» و «رژيم صهيونيستي» در امان بماند. لذا با يكبار مطالعه مقاله، مخاطب به راحتي در مي يابد كه در خوانش و قرائتي نو و عميق از مقاله (مگر تعدد قرائت ها از نگاه شرقيان مجاز نيست!) عنوان مقاله را بايد اينگونه خواند «مساله صهيونيسم، مساله ما نيست» يا «مساله رژيم صهيونيستي، مساله ما نيست».
نويسنده اگر چه در يك مبهم گويي مكرر مي نويسد« مساله يهود به معنايي كه در اين مقاله آمده است اسم خاص يك بحران سياسي و اجتماعي در اروپاست كه كارل ماركس در رساله خود «درباره مساله يهود» به آن پرداخته است»، با اين وصف باز هم گره از مساله گشوده نشده است و هنوز بر سر ابتداي قصه ايم اگر چه نويسنده اين بحران سياسي – اجتماعي را به تعارض «يهوديت – مسيحي» تحويل مي برد اما باز هم به پاسخ گويي به پرسش نخستين مددي نمي رساند.

مارکس و مسئله يهود
نويسنده محترم مقاله ظاهرا از كتابها فقط عنوان روي جلد آنها را مي خوانند چه اينكه اگر كتاب «مساله يهود» ماركس را خوانده بود نيك مي فهميد كه معناي مورد نظر «يهود» در ذهن ماركس در اين كتاب هيچ ارتباطي به اختلاف و تعارض «مسيحيت – يهوديت» ندارد. اول بار اين «برونوبوئر» (1809-1882) – از حلقه هگلي هاي جوان – بود كه در سال 1843 با نگارش رساله «مساله يهود» خود و از نقطه عزيمتي كاملا سكولار به طرح مساله يهود پرداخت و درست در همان سال بود كه ماركس از در پاسخ گويي به بوئر «مساله يهود» خود را نوشت. ماركس اما در اين رساله به هيچ وجه به «يهود» به مشابه يك «دين» و «مذهب» نمي نگرد و لذا «مساله يهود» را نيز در زمينه اي ديني طرح نمي كند بلكه معنايي كه وي از يهود افاده كرده است «اليگارشي پلانتوكرانيك يهودي» بوده است. يعني« كانون هاي زرسالار يهودي» كه در پوشش مذهب يهود چنان در تاروپود ساختارهاي سياسي و به ويژه اقتصادي غرب (اروپا و امريكا) نفوذ كرده اند كه «از طريق آنان (زرسالاري يهودي) پول به قدرتي جهاني بدل شده است و روح عملي يهودي (همان زرسالاري يهودي) به روح عملي ملت هاي مسيحي مبدل گرديده است. يهوديان از طريق يهودي كردن مسيحيان (دميدن روح سرمايه داري در كالبد مسيحيت) خود را آزاد ساخته اند». (كارل ماركس، مساله يهود ترجمه محسن حكيمي نثر خجسته ص 47) اين گفته ماركس پاسخي است به بوئر كه مساله يهود در اروپا را صرفا در چارچوبي مذهبي ديده و راه حل آن را نيز تنها در سكولاريزه كردن جوامع اروپايي و برقراري جامعه مدني – از نوع هگلي آن – مي داند. حال آنكه ماركس معتقد بود مساله اصلا مذهبي نيست بلكه اساس مساله در روح «زرسالاري يهودي» كه همانا كسب «منافع عملي» هر چه بيشتر و «اقتدار مالي» آنان ريشه دارد(همان). لذاست كه رساله خويش را با جمله اي كليدي كه راه حل مساله را در بطن خويش دارد به اتمام مي رساند« آزادي اجتماعي يهوديان همانا آزادي جامعه از يهوديت (زرسالاري يهودي و روح پول پرست آن) است» (همان ص 52) در حقيقت معنايي كه ماركس از«"مساله يهود» مراد كرده است به شدت به آنچه كه امروزه در ادبيات سياسي به نام« صهيونيسم» مي شناسيم نزديك است و لذا از چنين منظري نويسنده مقاله نه تنها پاسخ مطلوب خود را نمي گيرد بلكه به نقض غرضي آشكار مي انجامد.

اروپا و مسئله صهيونيسم
حقيقت آن است كه مساله اروپا با يهود نه منازعه ديني «مسيحيت – يهودي»" و نه گرايش مسيحيان بر ضد يهوديان (به مثابه پيروان دين يهود) كه در واقع ناظر بر چالشي جدي ميان جوامع اروپايي (خاصه طبقات فرودست و محروم آن) با اليگاري زرسلاري يهودي كه از مذهب پوششي براي كسب منافع عملي اقتصادي و سياسي خود ساخته بود. درست از درون ديالكتيك «تز» زرسالاري يهودي و «آنتي تز» جوامع اروپايي بود كه «سنتز» صهيونيسم به مثابه يهود سياسي – اقتصادي مدرن (و نه يهود مذهبي و سنتي) سر بر كشيد و با بر تن كردن رداي مدرنيته زرسالاري يهودي را در قالب يك ايدئولوژي نژادپرستانه سياسي به نام «صهيونيسم» تحقق بخشيد. صهيونيسمي كه اين بار براي آنكه ديگر هيچگاه ميان منافع خويش با محيط پيراموني خود (در گستره جهاني) با چالش و تضادي جدي مواجه نشود – به علت قلت نيرو و فقدان عمق استراتژيك – بر آن شد تا با تبارسازي مجعول براي خود (به ويژه بر محور اسطوره ارض موعود) و پردازش تئوريك اسرائيليات مدرن بدان گونه كه به كار عصر مدرن و جهان نو بيايد (با اصل قرار دادن مظلوم نمايي تاريخي) بدين مهم دست يابد. اين مهم از رهگذر دستگاه عريض و طويل انديشه پردازي و«تاريخنگاري صهيونيستي» (به عنوان يكي از جريانات اصلي تاريخنگاري رسمي غرب جديد) و با تدوين نهايي اسرائيليات صهيونيستي بر بنياد جعل بزرگ «مظلوميت تاريخي يهود» به دست آمد كه اولين محصول اين دستگاه انديشه و تاريخ سازي در حوزه نظري كتاب «دولت يهود» بنجامين زيو (تئودور هرتصل) دانست و در حوزه عملي «كنگره جهاني صهيونيسم» سال 1879 در بال سوئيس با تمامي مصوبات و پروتكل هايش.
از ديگر اسرائيليات مدرن صهيونيستي مي توان به پرونده «دريفوس» اشاره كرد. «دريفوس» افسر ارتش فرانسه بود كه در دهه پاياني سده نوزدهم به اتمام جاسوسي براي آلمان محكوم و به زندان افكنده شد اما به مدد تكاپوهاي رعب انگيز ماشين تبليغاتي صهيونيسم و روشنفكران فرانسه بر محور مظلوم نمايي يهود مسير ماجرا كاملا تغيير پيدا كرد و دريفوس در دادگاه تجديدنظر تبرئه شد. در اين ميان بيش از همه «اميل زولا» خاصه با مقاله معروف «من متهم مي كنم» خود سنگ تمام گذاشت. لذا نظر نويسنده در اين باره نيز درست در چارچوب اسرائيليات صهيونيستي است و به مانند اشك ريختن بر سر قبر خالي از ميت است. همانند حمايت بي دريغ سكولارهاي وطني و روشنفكران سياسي از 13 جاسوسي يهودي رژيم صهيونيستي در سال 1379 كه از قضا اين پرونده را بدل از «دريفوس» (از نوع ايراني اش) گرفته بودند و «دن كيشوت» وار بر آن آبودند تا در نقش اميل زولاي وطني به دفاع از آنان بپردازند كه در اين طريق عمادالدين باقي (ابوالزوجه سردبير شرق) الحق براي تبرئه آنان سنگ تمام گذاشت.

اسلام، ايران و مسئله صهيونيسم
پاسخ به موضع اسلام و ايران درباره يهود منوط به آن است كه در ابتدا معناي خود از يهود را روشن و شفاف كنيم. باز به پرسش نخست بازگرديم. مقصود از «يهود» چيست؟ پاسخ به اين پرسش از دو حال خارج نيست اول مراد يكي از اديان توحيدي و ابراهيي است كه معتقدانش خود را پيرو« موسي كليم ا...» (ع) مي دانند كه در قرآن كريم به نام«اهل كتاب» (در كنار نصاري) بدان تصريح و حقوق خاصي برايشان تعريف و مسلمين به مدارا با آنان فراخوانده شده اند و هم در قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز با نام «كليميان» در كنار ديگر اقليت ها ياد و حقوقشان به رسميت شناخته شده است. دوم نحوي گرايش و مسلك سياسي در پوشش مذهب است مبتني بر سه اصل« 1. قوم برگزيده 2. ارض موعود 3. كسب حاكميت مطلق بر جهان».
اين نحله، از مذهب يهود صرفا پوششي ساخته اند به منظور نيل به اهداف و مقاصد خاص سياسي خويش. معناي نخست را «يهوديت» مي نامند و معناي دوم را «صهيونيسم». دو گونه از يهود يكي «يهود ديني و مذهبي» و آن ديگري «يهود سياسي – اقتصادي» و هماره در طول تاريخ يهود، گونه نخست چوب سلطه طلبي، نفاق و زرسالاري گونه دوم را خورده است و در پرتو خباثت ها و جنايات گونه دوم چيزي جز بدنامي نصيب نبرده است. موضع اسلام و ايران در برابر اين هر دو كاملا روشن و واضح است. اما مساله اينجاست كه مراد سردبير شرق از يهود كدام است؟
پر واضح است كه چه اسلام و چه ايران هيچگاه به معناي نخست يهود (يهوديت) به چشم مساله نمي نگريسته است. پذيرش و زندگي آرام توام با صلح و رفق و مداراي كليميان ايران از عهد باستان تاكنون و موضع قران و اسلام در برابر اين امر سندي متقن و قاطع بر اين مدعاست.
بيانات حضرت امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي، بت شكن قرن و پرچمدار مبارزه جهاني بر عليه جهل و شرك و كفر و نفاق خاصه صهيونيسم جهاني نيز در اين باره كاملا روشن و راهگشاست و بي نياز از هر گونه تفسيري. «يك نفر اسرائيلي (نه يهودي، به اين يهودي ها كه در ايران هستند كسي حق ندارد تعرض بكند، اينها در پناه اسلام و مسلمين هستند، نه به يهودي ها و نه نصاري. اينهائي كه مذهب رسمي دارند، حق ندارند تعرضي بكنند ...) اگر آمد در ايران ... بر همه مسلمانان واجب است كه اينها را بيرون بكنند و بكشند همه شان را، يك اسرائيلي پايش را بگذارد ايران، بر مردم ايران واجب است كه اينها را از بين ببرند» (فلسطين از نگاه امام، دفتر تنظيم و تدوين آثار حضرت امام (ره)، ص 13) «يهودي ها حسابشان از صهيونيست ها جداست» (همان ص 14) «ما حساب جامعه يهود را از حساب صهيونيسم و صهيونيست ها جدا مي دانيم، آنها جز اهل مذهب اصلا نيستند ... حساب جامعه يهود غيرحساب جامعه آنها است و ما با آنها مخالف هستيم و مخالفتمان براي اين است كه آنها با همه اديان مخالف هستند، آنها يهودي نيستند، آنها يك مردم سياسي هستند ... و يهودي ها هم از آنها متنفر هستند و همه انسانها بايد از آنها متنفر باشند» (همان ص 15). مطابق با بيانات حضرت امام (ره) پر واضح است كه شقّ اول از معناي يهود هيچگاه مساله ‌اسلام و ايران نبوده است اما آيا اين حكم درباره شق دوم ( صهيونيسم ) نيز صادق است. حضرت ايشان پاسخ لازم و مقتضي را داده اند و ما را از هر گونه تفسير و تاويلي بي نياز نموده اند. شق دوم از يهود كه به مذهب جز به ديده ابزار و دستاويزي به منظور كسب مقاصد نامشروع و شيطاني خويش نمي نگرد (همان صهيونيسم) و در واقع يهوديت كاذب و بدلي است در مقابل يهوديت حقيقي (شق اول) هماره هم مساله اسلام بوده است و هم مساله ايران. پس اگر در سرمقاله مذكور از مساله يهود معناي نخست مدنظر بوده است كه قطعا نبوده است پاسخ از همان ابتدا كاملا روشن بود و لذا نيازي به نگارش چنين مقاله اي نبود. پس مي ماند معناي دوم از يهود (صهيونيسم)، و اين بدان معناست كه نويسنده مدعي آن است كه صهيونيسم (چه در شكل سنتي و كلاسيك آن و چه در صورت مدرن آن) هيچگاه مساله اسلام و ايران نبوده است كه البته اين خود دروغي بس بزرگ و تحريفي بسيار آشكار از جنس همان اسرائيليات مدرن صهيونيستي است.
براي بررسي موضع اسلام درباره يهود به مفهوم صهيونيستي آن پيش از هر چيز ضروري است تا به قرآن كريم به مثابه اولين و مهم ترين منبع و سرچشمه آموزه ها و معارف وحياني اسلام رجوع شود.

مسئله يهود ، مسئله قرآن
در قرآن كريم، ميان واژه هاي «بني اسرائيل« و «يهود» تفاوت محسوسي است. «بني اسرائيل» در قران ناظر بر قوم موسي (ع) است و مطابق با اين آيات خداوند در آن عصر ايشان را بر عالميان برتري داد. بني اسرائيل اما قدر نعمات الهي را ندانسته و ازراه موسي (ع) و ساير انبياي الهي رويگردان شد.
واژه «يهود» اما در قرآن كريم ناظر بر مفهوم جديدي است كه از «قوم يهود» در سده هاي نخست ميلادي شكل گرفته بود. نماد بارز آن كانونهاي يهودي معاصر پيامبر اسلام (ص) است كه به طور عمده در سرزمينهاي بين النهرين و عربستان مستقر بود و به مبادلات پولي مبتني بر بهره (رباخواري) اشتغل داشتند، عملي كه قرآن را به شدت نكوهش كرده است. در قران كريم، يهوديان قومي توصيف شده اند به شدت ناسپاس و حريص بر دنيا، آنان هيچ ربطي به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان يعقوب ندارند؛ زيرا كتاب خداوند را پنهان كرده اند و گمراهي را بر هدايت ترجيح داده اند. (بقره 40-90) به سبب پيمان شكني و كفر بر آيات خداوند و كشتن پيامبران، خداوند بر دلهايشان مهر نهاده است و جز اندكي از ايشان ايمان نخواهند آورد (بقره 140-141، 174-175) و به سبب گرفتن ربا و خوردن اموال مردم عذابي دردناك در انتظارشان است (نساء 161) و (آل عمران 187). آنان منكر و دشمن پيام خداوند (نساء 155) كه كين توزترين دشمن اسلام و مسلمانان و فسادكنندگان بر روي زمين و مورد لعن خداوندند (مائده 64). و سرانجام، خداوند ايشان را «حزب شيطان» مي خواند «استحوذ عليهم الشيطان، فانسيهم ذكرا...، اولئك حزب الشيطان، الدان حزب الشيطان هم الخاسرون»(مجادله 19) و مگر نه اينكه خداوند خود در قرآن مي فرمايد "همانا دشمن ترين انسانها به مومنين را يهود و مشركين خواهي يافت" (مائده 82). خداوند در يك دشمن شناسي صريح، يهود را به عنوان دشمن شماره يك نه تنها اسلام و مسلمين كه تمامي مومنين به خداوند معرفي مي نمايد و اين يعني اينكه يهود نه تنها مساله درجه يك اسلام و مسلمين است كه مساله درجه يك تمامي موحدين و خداپرستان حتي يهوديان مومن به موسي كليم ا... (ع) است. (باز هم تاكيد مي شود كه در اين منظور از يهود معناي دومي است كه در مقدمه بحث بدان اشاره شد) در جايي ديگر خداوند به بني اسرائيل يادآوري مي كند كه در تورات به آنان تذكر داده شد كه دوبار در زمين فساد خواهيد كرد. فسادي كه بسيار بالا خواهد گرفت و جهان را به خود معطوف خواهد داشت (اسراء 4) و آيا آن فساد وعده داده شده ام المسائل دنياي امروزيعني صهيونيسم (يهود سياسي – اقتصادي مدرن) نيست؟
قطع نظر ازنصوص مصرح قرآني درباره يهود تا بدان جا كه آن را از حيث دشمن شناسي به مساله درجه يك اسلام تبديل مي كند، رجوع به تاريخ صدر اسلام نيز خود به اندازه كافي گويا است. چهار جنگ حضرت رسول امين اسلام (ص) با يهود يعني يهود« بني نظير»،« بني قريضه»، «بني قينقاع» و «خيبر» و مشاركت ، دسيسه و زمينه سازي در ساير جنگها چون بدر، احد، خندق و ... خود دلالت بر آن دارد كه يهود از بدو تولد اسلام مساله اصلي اسلام بوده است كما اينكه يهود در دوران انبيا الهي گذشته خاصه پيامبران بني اسرائيل از موسي (ع) تا عيسي بن مريم (علي نبينا وعليه السلام) مساله اصلي آنان نيز بوده است كما اينكه يهود مساله اصلي يهوديان تا به امروز نيز بوده است.

يهود وهولوكاست خونين ايراني
نويسنده مقاله با وجود آگاهي بر تمامي اين حقايق بزرگ و آشكار تنها با بكاربردن«حيله گري يهود"»جهشي عامرانه از تمامي اين حقايق مي كند تا به مغالطه اي آشكار فرجام مطلوب را نصيب خويش سازد. اما در مورد ايران، نويسنده در ابتدا براي آنكه ثابت كند تا ايران هيچگاه با مساله يهود مواجه نبوده است واژه «ايران اسلامي» را به كارمي گيرد اما به يكباره تمامي مثالهايش را از انبان ايران باستان بيرون مي كشد و به «كوروش» و« استر» احاله مي دهد. حال چه نسبتي ميان ايران اسلامي و كوروش واستراست خدا مي داند؟ وي براي اثبات نظر خويش اين بار نيز به حربه نخ نما و پوسيده اسرائيليات متوسل مي شود پاي «كوروش كبير» را به ميان مي كشد، چه اينكه دستانش از حقيقت خالي است. البته تا اينجا را مطابق با مشهورات صهيونيستي دورست آمده اما كاش لا اقل با يك كارشناس تاريخ يهود مشورت مي كرد، پيش از آنكه نام استر را در كنار كوروش بنشاند (مثلا احمد زيدآبادي كه خود را در اين گونه مسائل كارشناس مي داند!) چه اينكه استر دقيقا نقطه مقابل چيزي است كه او مي خواهد. براي اينكه مطابق با نص صريح تورات استر، همسر «خشايار شاه» پادشاه هخامنشي، ملكه ايران در يك توطئه ضدانساني به اتفاق پسرعمويش «مردخامي» با كسب نظر مساعد خشايارشاه، 77 هزار ايراني را در سرتاسر امپراتوري خود از دم تيغ گذرانيدند تا اولين هولوكاست واقعي و ايراني را در تاريخ به ثبت رسانند. «پس يهوديان جميع دشمنان خويش را به دم شمشير زده كشتند و هلاك كردند و با ايشان هر چه خواستند به عمل آوردند ... يهوديان در دارالسلطنه شوشن (شوش)پانصد نفر را كشته و هلاك كردند ... در روز چهاردهم ماه آذار نيز جمع شده سيصد نفر را در شوشن كشتند ... و ساير يهودياني كه در ولايات پادشاه بودند جمع شده و ... هفتاد و هفت هزار نفر از مغبضان خويش را كشتند ... و آرام يافتند. و آن روز رابزم و شادماني نگاه داشتند. ... آن روزها را از اسم «پور» (در عبري به معناي قرعه) پوريم ناميدند ... يهوديان اين را فريضه ساختند و آن را بر ذمه خود و ذريت خويش و همه كساني كه به ايشان ملحق شوند گرفتند كه تبديل نشود و آن دو روز را بر حسب كتابت آنها و زمان معين آنها سال به سال نگاه دارند و اين روزهاي پوريم از ميان يهود منسوخ نشود و يادگاري آنها از ذريت ايشان نابود نگردد." (عهد عتيق، سفر استر باب 9)
و از آن زمان تا به امروز همه ساله يهود در روزهاي 13 و 14 ماه عبراني آذار به يادبود "هولوكاست ايراني" شادخواري و پايكوبي مي كند و ساغر ساغر مي انگوري را به يادبود خون 77 هزار ايراني مي نوشد. و اين حقيقتي است كه روشنفكران در بند اسرائيليات مدرن ما ازقماش «شرقيان» جرات حتي اشاره اي مجمل و غيرمستقيم به آن را ندارد تا چه رسد به تشكيل يك تيم تحقيقاتي به منظور تحقيق و پژوهش در اطراف اين هولوكاست بزرگ ايراني!
و جنايت تاريخي يهود درباره مردمان ايران زمين. و آيا هنوز هم يهود مساله ايران نيست؟

صهيونيسم ، مسئله ايران معاصر
حال كه مساله يهود در ايران باستان آشكار شد ضروري است تا به سراغ مساله يهود در ايران معاصر و ايران اسلامي بشتابم تا حقيقت سخن شرقيان آشكار شود.
تاثيرگذاري يهود صهيونيستي بر تاريخ ايران معاصر مسئله اي است كه به مدد محققين و تاريخ نگاران نسل متعهد و نو تاريخ پژوهي ايران معاصر روز به روز آشكارتر مي شود. نقش يهود صهيونيستي در تحولات مشروطه و پس از آن از طريق شبكه جاسوسي انگليسي – صهيونيستي «سراردشير ريپورتر» – جاسوس خاندان روچيلدهاي يهودي زرسالاري جهاني يهود – و بر كشيدن رضاخان به سلطنت ايران توسط وي و تثبيت پهلوي دوم به ياري «شاپور ريپورتر» فرزند اردشير كه درست همان نسبت پدر با روچيلدها را داشت خود گوياي اين حقيقت است (ر – ك بحران مشروطيت حسين آباديان و ظهور و سقوط سلطنت پهلوي ج 2 بخش ريپورترها)
مضاف بر آنكه حقيقت تاثير جريان رسمي صهيونيسم جهاني، و جريانهاي صهيون زده چون بهائيت و فراماسونري – كه در تاروپود پهلوي اول و دوم نفوذي رعب انگيز داشتند – بر حاكميت و استيلاي يك رژيم خودكامه توتاليتر پادگاني و تداوم آن به دست بيش از نيم قرن بر ايران معاصر امري است كه است كه بي نياز از هر گونه دليل و مدعايي است. به ضميمه مواردي چون سهم به سزاي پهلوي اول و دوم در مهاجرت و اسكان يهوديان ايراني در سرزمينهاي اشغالي فلسطين و برپايي موجوديت نامشروع رژيم صهيونيستي در فلسطين اشغالي و پيوند استراتژيك ايران با آن رژيم و تبديل ايران به عمق استراتژيك صهيونيست ها در چارچوب «استراتژي پيراموني» غاصبين قدس آيا باز هم ترديدي در اين حقيقت مي گذارد كه يهود صهيونيستي مساله ايران معاصر بوده و هست؟

مساله صهيونيسم ، مسئله امام خميني ( ره )
كدام وجدان آگاه و بيدار ايراني است كه نداند رژيم صهيونيستي و عمق استراتژيك صهيونيستي آن در دل جهان غرب و در متن كانونهاي تصميم گيري غرب از ابتداي انقلاب تا به امروز در نقش قرارگاه مركزي جبهه ضد اسلامي و ضد جمهوري اسلامي ايران عمل نكرده است. در واقع فلسفه وجودي تاسيس اين رژيم نامشروع نيز چيزي جز اين – تاسيس قرارگاه مركزي در دل جهان اسلام و گرانيكاه استرتژيك خاورميانه – نبوده است درست بر خلاف نظر غلط نويسنده كه مدعي است اروپا براي رهايي از عذاب وجدان تاريخي خود بدين كار مبادرت ورزيد و براي تكميل اين آدرس غلط است كه به آرژانتين يا اوگاندا احاله مي كند. از همان ابتدا تاكيد يهود صهيونيستي بر فلسطين بود و هيچگاه ديگر كشورها جدي گرفته نشد.
در دوره معاصر يهود هميشه جزو مسائل درجه يك علماء و مراجع ما بوده است. اين را مي توان از كتاب «خطر جهود براي اسلام» غلامرضا سعيدي در سال 1335 فهميد. از كتاب «دنيا بازيچه يهود» آيت ا... سيد محمد شيرازي در حدود 50 سال پيش از اين. از حكم تاريخي آيت ا... العظمي بروجردي درباره رژيم نامشروع صهيونيستي، از اقدام شجاعانه و قاطعانه فدائيان اسلام براي حضور در فلسطين وجهاد در آنجا، از اقدام آيت ا... مطهري و علامه طباطبائي براي جمع آوري وجوهات براي فلسطيني ها و از ... آيا باز هم معتقديد مساله يهود مساله ما نيست؟ آيا فرياد امام بر عليه رژيم در سال 1341 به خاطر روابط خاص رژيم پهلوي با صهيونيست هانبود؟
مگر نه اينكه مبدا انقلاب با موضع گيري هاي ضد صهيونيستي امام (ره) آغاز با آن تداوم يافت و با آن به تاسيس نظام جمهوري اسلامي منتهي شد و از آن زمان تا به امروز چه از ناحيه حضرت امام (ره) و چه از ناحيه رهبر بزرگوار انقلاب هماره مساله قدس و فلسطين و رويكرد ضد صهيونيستي هماره جزو اولويات انقلاب اسلامي بوده است. رجوع به بيانات امام (ره) راهگشا است. «حالا كه خطر وارد شده است؛ و آن خطر، يهود است» (فروردين 41 صحيفه نور ج 1 ص 14). «اينجانب، حسب وظيفه شرعيه به ملت ايران و مسلمين جهان اعلام خطر مي كنم. قرآن كريم و اسلام در معرض خطر است. استقلال مملكت و اقتصاد آن در معرض قبضه صهيونيستهاست» (اسفند 41، صحيفه ج 1، ص 34) «خطر اسرائيل و عمال آن را به مردم تذكر دهيد. در نوحه هاي سينه زني، مصيبتهاي وارده بر اسلام و مراكز فقه و ديانت و انصار شريعت را يادآور شويد» (همان ص 52 ارديبهشت 42)
«اسرائيل مملكت را بر باد مي دهد» (همان ص 56 13 خرداد 42) «بيش از بيست سال فرياد كرده ايم كه اجتماع كنيد و اين غده سرطاني را از بين مسلمين بيرون كنيد بيت المقدس را از او بگيريد كشورهاي اسلامي را از اين غده سرطاني آزاد كنيد ... مساله قدس يك مساله شخصي و يك مساله مخصوصي به يك كشور و يا يك مساله مخصوص به مسلمين جهان در عصر حاضر نيست، بلكه حادثه اي است براي موحدين جهان و مومنين اعصارگذشته و حال و آينده» (همان ج 16 ص 128 و 38، 21 بهمن 60) «اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود و بيت المقدس مال مسلمين و قبله اول مسلمين است» (صحيفه ج 17 و ص 14)« اين جانب كرارا خطر اسرائيل و عمال آن را – كه در راس آنها، شاه ايران است – گوشزد كرده ام. ملت اسلام تا اين جرثومه فساد را از من نكنند روي خوش نمي بينند» (همان ج 1 ص 207)
«ما مكرر گفته ايم كه اسرائيل، اين جرثومه فساد به قدس و بيت المقدس اكتفا نخواهد كرد و اگر مهلت داده شود، تمام دول اسلامي در معرض خطر است» (همان ج 8 ص 25)« من نزديك بيست سال است كه خطر صهيونيسم بين الملل را گوشزد نموده ام و امروز خطر آن را ... نه تنها كمتر از گذشته نمي دانم كه امروز، اين زالوهاي جهان خوار با فنون مختلف براي شكست مستضعفان جهان قيام و اقدام نموده اند» (همان ج 14 ص 63)
درست در چنين فضائيست كه شاگرد مبرز و برجسته مكتب امام خميني (ره)، استاد شهيد« مرتضي مطهري» مساله يهود صهيونيستي را فرياد مي كشد که «اگر پيغمبر اسلام زنده بود، امروز چه مي كرد؛ درباره چه مساله اي مي انديشيد؟ وا... و باا... قسم مي خورم كه پيغمبر اكرم، در قبر مقدسش، امروز از يهود مي لرزد.» (حماسه حسيني ج2 ص 164)
و كيست كه نداند دستان صهيونيسم بين الملل و غاصبين قدس شريف از ابتداي انقلاب اسلامي تا به امروزدر تمامي توطئه هاي ضد جمهوري اسلامي – از غائله هاي قومي و كودتاهاي ابتداي انقلاب گرفته تا جنگ تحميلي و شبيخون فرهنگي و تحريم سياسي – اقتصادي – دست بالا را نداشته است؟ما هماره در معرض خطر صهيونيانيم و صهيونيسم هميشه مسئله درجه يك ما بوده است. به پرسش نخستين بازگرديم. با تمامي اين مقدمات آيا مساله يهود مساله اسلام و ايران نبوده است؟ كجايند مدعيان خط امام (ره) كه با كوچكترين بهانه اي حاضرند «مصباح يزدي» ها را به بهانه ضديت با خط امام (ره) آماج خويش سازند اما در مقابل اين هجوم آشكار به محكمات انديشه سياسي امام (ره) خاصه مساله فلسطين كه آن همه براي آن عزيز مهم بود و جزو امهات تفكرش بود دم برنمي آورند؟

شرق و تحريف مسئله صهيونيسم
قرائت شرق از مساله رژيم صهيونيستي در خاورميانه نيز بسي جالب است! «با تاسيس اسرائيل درخاورميانه و نزاع «عرب – يهود» اختلاف «مسيحيت – يهوديت» به اختلاف «اسلام – يهود» تبديل شد» اين مقدمه پر اشكال بهانه اي است تا وي چنين نتيجه بگيرد كه «راه حل اين اختلاف پيچيده تر از آن است كه براي آن نسخه اي پيچيده شود. اما عميق تر كردن اختلاف و گستراندن دامنه آن به تئوريهاي يهودستيزانه نه با ذات اسلام نسبتي دارد و نه به مصلحت مسلمين است. چرا كه ابعاد جنگي غيرقابل دوام و توفيق را بر آنان تحميل مي كند».
به راستي بر اين همه سفسطه و لاطائلات اسرائيليات صهيونيستي روشنفكر وازده «شرق» اي ما بايدچه نام نهاد؟ بنابر كدامين دليل و سندي پيش از ورود صهيونيسم به خاورميانه اسلامي تز نزاع «عرب – يهودي» در گرفته بود كه در امتزاج با آنتي تز اختلاف «مسيحيت – يهوديت» (بر فرض پذيرش آن چه ربطي به خاورميانه دارد؟) به سنتز نزاع «اسلام – يهود» را پديد آورد؟ جا دارد که به جناب قوچاني به خاطر اين کشف بزرگ ونبوغ خارق العاده جايزه بزرگترين« ديالكتيسين قرن» داده شود! آيا به راستي آنچه كه امروز فلسطين اشغالي خط مقدم آن تلقي مي گردد نزاع اسلام و يهود است يا نزاع اسلام و صهيونيسم. جابجايي يهود به جاي صهيونيسم يعني تطهير صهيونيسم و تحويل نزاع اسلام با يك ايدئولوژي شيطاني به يك جنگ ديني ميان اسلام ويهود به سود کيست؟ تحريفي از اين آشكارتر و اسرائيلياتي از اين خوفناك ترهم ممكن است؟
مضاف بر آنكه از چنين صغراي فاسدي نتيجه اي مي گيرد كه جز« فرزندان صهيونيست آل يهودا» را خوش نخواهد آمد. ابتدا ادعا مي كند كه راه حل آن – يعني مساله اشغال فلسطين – پيچيده تر از آن است كه بتوان برايش نسخه اي پيچيد و اين بدان معنا است كه جمهوري اسلامي ايران و رهبران انقلاب آن 27 سال است كه بيهوده در جانب ملت مظلوم فلسطين ايستاده و خروج صهيونيستها را از سرزمينهاي اسلامي خواهانند. در ادامه شيوه اصولي و اسلامي جمهوري اسلامي ايران در اين مساله (قدس و فلسطين) را تنها به عميق تر و پيچيده تر شدن آن مي نماياند و با توسل به ريسمان پوسيده يهودستيزي چنان وانمود مي سازد كه جمهوري اسلامي 27 سال است كه بر طبل يهودستيزي مي كوبد و آزادي قدس شريف خيالي بيش نيست! في الواقع راديو اسرائيل نيز نمي توانست در شعبه اي از مغالطات پيدا و پنهان اين چنين به تطهير رژيم صهيونيستي بپردازد كه جناب قوچاني با قلم خود توانسته اند.
در پاسخ بايدگفت كه اولا راه حل مساله فلسطين، كاملا واضح و آشكار است « توديع حق محق به وي». يعني بازگشت فلسطينيان آواره به موطن خود و برگزاري يك همه پرسي سراسري از تمامي فلسطينيان يهودي، مسيحي و مسلمان و آنگاه تعيين تكليف صهيونيست ها و يهوديان مهاجر به آن سرزمين با رجوع به حكم دولت برآمده از آراء تمامي فلسطيني ها». راه حلي بدين پايه دموكراتيك و معقول ديگر براي فلسطين ميسر نيست (ارائه شده از سوي رهبرانقلاب و نظام جمهوري اسلامي) اما كجاست آن گوش شنوا در ميان زرسالاران و زرمداران دهكده جهاني تا بدين عادلانه ترين ودموکراتيک ترين راه حل مسئله فلسطين تن در دهد. لذا راه حل كاملا معلوم است اما مشكل تنها برنتافتن آن از سوي فراعنه يهودائي دهكده جهاني است. نه آنگونه كه نويسنده كبك وار سر در اوهام خويش فرو برده و خود را به ناداني مي زند كه آنكه خواب است بيدار شدني است اما آنكس كه خود را به خواب مي زند هرگز، خاصه اگرسر در گريبان اسرائيليات صهيونيي خود را به خواب زده باشد. قوچاني در ادامه از در ترحم و دلسوزي درآمده كه در اين مسير – حل مساله فلسطين ومقاومت در برابر صهيونيستها – «نبايد به تئوريهاي يهودستيزي متوسل شد. زيرا كه نه با ذات اسلام نسبتي دارد نه به مصلحت مسلمين است و تنها جنگي نافرجام را بر مردم منطقه تحميل مي كند».
اينجا نيز شعبده مغالطه قوچاني چونان مي نمايد كه آتش افروز اين منازعه مائيم كه با توسل به يهودستيزي، صهيونيستها را تحريك مي كنم و انگار نه انگار كه اين صهانيه بيش از 50 سال است كه همه روزه تا خوني از فلسطينيان و ديگر مردمان مسلمان منطقه خوني بر زمين نريزند آن روز برايشان شب نمي شود وتو گوئي که اين صهاينه نيستند که افزون بر 50 سال است که حريق دامن گستر فتنه شان خاور ميانه اسلامي را درخود مي سوزاند. و براستي که در مسير اين جعل و تحريف بزرگ ، حربه يهود ستيزي عجب سلاح خوش دستي است. يهودستيزي (آنتي سميتيزم- سامي ستيزي) مفهومي است كه در نيمه اول دهه 1880 در دستگاه مفهوم پردازي صهيونيسم جعل شد تا از سويي مفهومي تازه به زمره مفاهيم مجعول و كاذب اسرائيليات صهيوني افزوده گردد و از ديگر سو از رهگذر سه حادثه برنامه ريزي شده صهيونيسم بين الملل، "دادگاه دريفوس" در فرانسه، ماجراي پوگروم ها" (قتل عام ساختگي يهوديان روس طي سالهاي 1920 – 1880) در روسيه و هولوكاست در آلمان (طي جنگ دوم جهاني) هم شموليتي عام و فراگير يابد و هم به حربه برنده اي در دست صهيونيسم بين الملل در راه مظلوم نمايي هر چه بيشتر به منظوركسب هر چه سريعتر، سهل تر و كم هزينه تر مقاصد صهيونيستي خويش نائل آيد.
و امروز اين مفهوم به سان ديگر مفاهيم ساخته غرب مدرن و ديگر اسرائيليات صهيوني به انگاره هاي پولادين تئوريك روشنفكري واداده ما از نوع همين مقاله كذايي – تبديل شده است و كجاست آن جسارت و شجاعتي از جنس جوانمردي چون« جلال آل احمد» يا «علي شريعتي» كه غشوه سياه اين همه دروغ و نيرنگ اسرائيلي را بدرد.

هولوکاست ، پاشنه آشيل صهيونيسم
و اما هولوكاست! قوچاني مي پذيرد كه طرح مساله هولوكاست از سوي رياست محترم جمهوري درواقع يك «استراتژي پيش دستانه» در مقابل غرب بوده است و بلافاصله مي پرسد كه اين «بازي به نفع چه كسي پايان مي يابد؟ ». پرسشي كه پاسخ آن پيشاپيش از سوي شرق كاملا روشن است،« به سود غرب». از اواسط مقاله است كه قوچاني بنا را بر تخطئه استراتژي نفي هولوكاست احمدي نژاد مي گذارد. در ابتدا نفي آن را پذيرش « وكالت ناخوانده از بدترين جناح هاي فكري و سياسي غرب» اعلام مي دارد آنگاه براي هر چه شنيع تر نشان دادن آن، نفي هولوكاست را به «توجيه گري جنايات هيتلر» متصل ساخته چنين مي نمايد كه چالش هايي چون رويارويي ايران با غرب بر سر پرونده هايي چون « حقوق بشر» ، « انرژي هسته اي» و مسائل داخلي چون « انتخابات» و« جناحهاي سياسي» كم است كه ما جبهه ديگري به روي خود مي گشائيم. در ادامه براي تكميل تضعيف موضع احمدي نژاد مي پرسد « چرا تاكنون هيچ يك از علماي شيعه از مراجع تقليد تا رهبران انقلاب و ديگر رجال ديني ما سخني از انكار هولوكاست نمي گويند؟ » آنگاه در اختتاميه مغالطات خويش ضربه نهايي را اينگونه وارد مي سازد كه« در سالهاي اخير برخي بدعت گزاران كوشيده اند بر تعداد اصول دين و مذهب بيافزايند. اينك اين نگراني وجود دارد كه انكار هولوكاست هم به يكي از اصول مذهب سياسي اين بدعت گزاران تبديل شود ». بايد پرسيد مقصود حضرت ايشان از "بدعت گذاران"، "سالهاي اخير" و "اصول مذهب سياسي" چيست؟ و چگونه بي پروا به خود اجازه مي دهند كه رياست محترم جمهوري را در عداد اين عده موهوم قرار دهند؟ آيا اين اصطلاحات جعليات جديد ماشين جنگ رواني « شرق» براي ساز كردن جنگ رواني تازه اي بر عليه جبهه اصولگرايان و احمدي نژاد نيست؟ وآيا اصلاّ اين مقاله تنها بهانه اي براي« تهديد زا » نشان دادن سياست خارجي دولت اصولگرا نيست ؟ وي بر اين باور است كه در « بازي شكننده» احمدي نژاد با غرب « توپ به زمين ما بازگشته است» – جالب آنكه شرق در اين راستا براي تكميل عمليات رواني القايي بر عليه احمدي نژاد با محوريت « زيان دهي » و تهديدزا بودن سياست خارجي احمدي نژاد ، از طريق« محمل» مغالطات و سفسطه هاي قوچاني و« سوژه »تصوير رئيس جمهور در حال شوت كردن يك توپ فوتبال با تيتر« رئيس جمهور فوتباليست» يك هارموني كامل از يک عمليات رواني القائي را به اجرا مي نهد – و لذا « مساله اي را مي خواهيم حل كنيم – هولوكاست – كه مساله ما نيست و گره اي را از تاريخ باز كنيم كه بر قباي ما آويخته نشده است». اين همه اما تا به اينجاي كار بهانه اي بيش نبود تا در دو سطر مانده به آخر مقاله قوچاني بي هيچ پروا و ملاحظه اي واگويه كند حرف دل 27 ساله صهيونيان مسلمان در ديار حضرت روح ا... (س) آن هم از زبان يك سياستمدار مجعول فلسطيني .« بيش از آنكه به فكر حذف اسرائيل باشيد در پي تاسيس دولت فلسطين باشيد. آنگاه مي توانيم حل مساله يهود را به صاحبان اصلي آن بسپاريم.» ترجمان ديگر اين سخن آن است كه بايد كه از انديشه حذف سامانه غاصبان قدس شريف بيرون شد و بي هيچ مقاومتي موجوديت آن را بطور تام و تمام پذيرفت و با آن حتي از در تعامل نيز درآمد و به جاي تقابل با آن بر تشكيل دولتي نيم بند در فلسطين دل خوش داشت و آنگاه تعيين تكليف مساله رژيم اشغالگر قدس را از گرده خويش رها كرده و به فلسطينيان سپرد. « فلسطيني كردن مساله فلسطين » دقيقا خواست و سياستي صهيونيستي است براي آنكه رژيم صهيونيستي بتواند آن را به راحتي از هضم رابع معده صهيونيسم بين الملل و استكبار جهاني بگذراند. سياستي كه نويسنده با بي پروايي هر چه تمام آن را توصيه مي كند. حال آنكه از منظر امام خميني (ره) « فلسطين پاره تن اسلام است و ... مسجدالاقصي و قدس شريف متعلق به همه مسلمين است » (صحيفه ج 22، 153 و 151) و يا اينكه « قدس متعلق به همه مسلمين است و بايد به آنان برگردد » (همان ج 3 ص 238) .
مساله فلسطين تنها در يك متن گسترده تر به نام امت اسلامي قابل طرح است و تنها نيز در همين بستر قابل حل است، حال آنكه فلسطين و قدس شريف متعلق به تمامي امت اسلامي و جهان اسلام است و حتي اگر استكبار جهاني و صهيونيسم بين الملل بتواند ملت مظلوم فلسطين را به پاي ميز مذاكره بنشاند باز تفاوتي نمي كند ، چه اينكه فلسطين و قدس تنها به آنان تعلق ندارد و متعلق به همه مسلمين عالم است و لذا جداسازي فلسطين و قدس از متن اسلامي آن امري محال است و نويسنده بيهوده سعي بر آن دارد تا آب در هاون بكوبد و قلم خويش را به نفع سياست منطقه اي صهيونيستها خرج كند!
در اين ميانه اما، بايد به حال آناني تاسف خورد كه با به انحصار كشيدن خط امام (ره) در ميان باند و جناح سياسي خود حال كه بدين روشني و آشكارگي امهات و محکمات انديشه ضد صهيونيستي آن پيرجماران مورد هجمه اي سنگين قرار گرفته است كلامي هر چند كوتاه و مجمل از زبانشان صادر نمي شود و دم بر نمي آورند.
اما در مورد اينكه"مساله يهود" – بخوانيد رژيم اشغالگر قدس – را از گرده خويش رها كرده و به فلسطينيان بسپاريم. حضرت قوچاني، شما در چه عوالمي به سر مي بريد آيا به راستي گمان برده ايد كه رژيم صهيونيستي دست روي دست مي گذارد و صمم بكم مي نشيند تا شما در مقابل چشمانش « دولت فلسطيني » – يا به تعبير« بنيامين نتانياهو» - نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستي و رهبر فعلي حزب « ليکود » - « حماسستان » تشكيل دهيد. به راستي خود را « هالو» يافته ايد يا « صهيونيست »ها را يا « فلسطيني » ها را. نيك روشن است كه دو گروه آخر اينگونه نيستند. درست در زماني كه نهضت مقاومت اسلامي فلسطين گامي بلند در راستاي تحقق آرمان آزادي قدس شريف و فلسطين عزيز بر مي دارد سخناني از اين دست كه مصداق بارز آيه ياس است چه معنايي دارد. خدمت به جبهه دشمن آنهم در چنين شرايط حساسي؟ اگر به راستي هولوكاست نه يك افسانه که يك واقعيت قطعي و يقيني است ، چرا غرب بايد از پژوهش در اطراف آن اين همه واهمه داشته باشد و آن را به يك « تابوي مقدس » ، منطقه ممنوعه و کفر بدتر از ابليس و« ذنب لايغفر» تبديل كند؟ پاسخ کاملاّ روشن و واضح است .

پاسخ به اسرائيليات هولوکاستي شرق
1. از آنجا كه صهيونيسم جهاني و فرزند نامشروعش رژيم اشغالگر قدس يكسر بر اباطيل اسرائيليات صهيونيي چون "قوم برگزيده"، "ارض موعود"، "يهودستيزي"، پوگروم ها"، "دادگاه دريفوس" و ... قوام يافته است و از عداد اين اسرائيليات مدرن صهيوني يكي هم هولوكاست است، لذا نفي هر يك از اين اسرائيليات كه در حكم پايه هاي رژيم صهيونيستي است در نهايت به نفي مطلق نظري و عملي آن رژيم خواهد انجاميد. از چنين منظري است كه نفي افسانه هولوكاست موضوعيت مي يابد خاصه آنكه هولوكاست در اين منظومه حكم« پاشنه آشيل » و « چشم اسفنديار» اسرائيليات صهيونيستي را دارد.
2. هيچ استلزام منطقي ميان نفي هولوكاست و دفاع از جنايت پيشگاني چون هيتلر و نازيسم وجود ندارد. چه اينكه نازيسم چه از حيث نظري – ايدئولوژي فاشيستي خود – و چه از حيث عملي – باقي نهادن بيش از 50 ميليون كشته و قرباني از قبل تحميل جنگ دوم جهاني - به ميزان كافي ادله قطعي و منطقي در محكوميت خويش فراهم آورده است كه نيازي به افسانه هولوكاست نباشد. فارغ از آنكه كدام دليل منطقي حكم مي كند كه محكوميت هيتلر و حزبش فقط و فقط از طريق هولوكاست بايد صورت پذيرد كه اگر جز اين بود به معناي تاييد آن خواهد بود كه آقاي قوچاني چنين نتيجه اي گرفته اند؟ به راستي چرا كسي از بيش از 15 ميليون قرباني روسها در جنگ دوم جهاني سخن نمي گويد اما بايد كه همه خاطرات تلخ اهريمن جنگ دوم جهاني را با هولوكاست و اسطوره 6 ميليون يهودي به خاطر آورند؟
3. افشاي مساله هولوكاست از سوي احمدي نژاد بيش از هر چيز روشن كننده ذات پارادوكسيكال غرب مدرن بود. چه اينكه غرب از سويي دعوي آزادانديشي و نفي تمامي مقدسات الهي و آسماني را داشته و بدان مي بالد (چنانچه در مساله اهانت به حضرت رسول ا... (ص) نيز به همين سخن بي ريشه و پوشيده متوسل شده است و اين ، ذات پارادوكسيكال غرب را آشكارتر ساخته است ) و در مقابل با تراشيدن « بت واره هاي » مدرن و زميني ( سکولار ) هم چون هولو کاست مذهب جديدي را بر بنياد اومانيسم بنياد نهاده است و به نام مدرنيته عصر« جاهليت مدرن » را بر کره ارض حاکم ساخته و در مقابل دعوت تمامي انبياء و رسولان الهي که انسانها را به توحيد فرا مي خواندند ،
آدميان را به كرنش و پرستش بت واره هاي شرک مدرن وا مي دارند و بي هيچ « تولرانسي » ( مدارا ) كوچكترين ترديد در اين باره را با شديدترين مجازاتها پاسخ مي دهند آنچنانكه تاكنون در مقابل « فورسيون »ها و « گارودمي » ها چنين كرده اند درست بر سياق دادگاههاي تفتيش عقايد قرون وسطي .
همين« پارادوكس هاي پايانه اي » – تعبير ميلا ن كوندرا – است كه در نهايت كار غرب را يكسره خواهد كرد. غرب امروز ثابت كرده است همان غرب قرون وسطي است در پس حجابي از تكنولوژي و آداب داني و مشتي مفاهيم پرزرق و برق « کهن» در ظاهرين « مدرن » اما پوشالين و توخالي.
4. اين حركت احمدي نژاد موجب شد تا احمدي نژاد با اتخاذ يك « استراتژي ضربه اولي » دشمن را به انفعال کشانده و وادار نمايد تا به جاي آنكه ما ،در زمين او و با قواعد او بازي كنيم، دشمن در زمين ما و با قواعد ما بازي كند. اولين دستاورد ما در سياست خارجي دراين مساله تغيير فاز سياست خارجي پس از سالها انفعال و سرخوردگي چرخش از محور سياست « واكنش – انفعال » به سياست « كنش – فعال » بود. كه در همين مدت كوتاه دستاورد بزرگي براي احمدي نژاد تلقي مي شود.
5. آنكه اگر چه نويسنده مقاله ، عامدانه با يک پرش و غفلت خود خواسته از اين مهم كه احمدي نژاد در چه وضعيتي با يك اقدام «تازشي » هولوكاست را زير سئوال برد ، در پي كسب مقصود برآمد. احمدي نژاد در اجلاس مكه در حالي مجبور شد با اتخاذ يك سياست شهادت طلبانه قلب اساطير مدرن صهيوني – هولوكاست – را مورد هجوم قرار دهد كه مقرر بود تا در آن اجلاس طرح به رسميت شناختن رژيم صهيونيستي توسط « امير عبدا... » ارائه و به تصويب رسد ، كه اگر نبود اين حركت شجاعانه رئيس محترم جمهوري و به انفعال كشاندن آنان معلوم نبود كه اين مقوله تا كجا پيش مي رفت ؟ مساله اي كه قوچاني تعمداّ از بيانش طفره مي رود و لذا براي تخطئه رئيس جمهور دقيقا كلامي را بيان مي دارد كه درست در همان زمان مخبر بنگاه سخن پراكني دولت فخيمه بريتانياي كبير! (جناب صادق صبا) بيان داشته بود اينكه احمدي نژاد به دروازه خود گل زده است . چرا « شرق» بايد بلندگوي تحليل هاي استعماري بزرگترين بوق تبليغاتي استعمار پيرو روباه مكار سياست بين الملل باشد.

صهيونيسم اسلامي؛ تهديد استراتژيك
6. سخن آخر اينكه تهديد استراتژيك ما امروز نه« صهيونيسم يهودي » است و نه« صهيونيسم مسيحي » ، چه اينكه اين هر دو به مثابه جبهه دشمن كاملا شناخته شده اند و سربازان، فرماندهان و استراتژيست هايش نيز و در يك كلام جبهه آن كاملاّ معلوم و مشخص است وتکليف ما نيز در برابر آن روشن است وهيچ گونه ترديد و ابهامي در اين زمينه وجود ندارد. تهديد اصلي امروز اما ، در ميان ما است تهدي استراتژيک همان صهيونيسم اسلامي است. صهيونيستهاي مسلمان بر آنند تا با استتار خويش در پس نقاب شعارهاي زيبا و دلفريب به اشاعه اسرائيليات صهيونيستي و اجراي دكترين صهيونيسم اسلامي پردازند تا از اين طريق هر روزه گل تازه اي به دروازه انقلاب و نظام زده وضربه جديد وكاري تري را بر پيکره بناي فاخر خميني کبير ( ره ) وارد نمايند. مهم آن است كه اين شعارها ظاهري « شرق» اي دارند و باطني « غربئ » و « صهيونيستي ».